اولین روزه وبلاگت و دومین روزی که متوجه شدیم سه نفره شدیم
سلام کوچولوی من.امروز تصمیم گرفتم کل اتفاقای که برامون میوفته رو برات بنویسم.
خوشحالم که داریم سه نفره میشیم گلم. من مامان پریسات و بابا اسماعیل و نی نی کوچولو ما
مامان پریسا : 3 / 5 / 1369
بابا اسماعیل : 12 / 5 / 1366
آشنایی ما : 24 / 8 / 1391
زندگی ما : 28 / 3 / 92
به وجود اومدن جوجه طلایی : 17/ 9/ 1393
چند روز بود حالم زیاد رو به راه نبود .دیروز 16 دی 1393 بود که تصمیم گرفتم برم بیبی چک بگیرم .صبح رفتم گرفتم تو شرکت ازمایش کردم دیدم مثبت بود کلی شوکه شدم باورم نمیشد سریع اومدم به منیره همکارم نشون دادم گفت اره درسته سریع رفتم ازمایش دادم و دوباره بیبی چک گرفتم بازم مثبت بود.جواب ازمایشم گفت ساعت 4 اماده میشه من تا اون موقع دل تو دلم نبود.خلاصه ساعت 4 رفتم گفت هنوز اماده نشده نیم ساعت نشتم تا اماده شد گفت مثبته.هنوز به بابایی چیزی نگفتم گفتم مطمعن بشم بعد سوپرایزش کنم اخه بابایی خیلی نی نی دوست داره.بعد به مامانم گفتم و اونم به دایی رضات و مجید گفتم اونا هم زنگ زدن کلی خوشحال بودن.
خلاصه رفتم خونه دایی مجید رو فرستادم رفت بادکنک و کیک خرید اومد من داشتم حاضر میشدم که داییت زنگ زد گفت اسماعیل اومد اومدم سریع درو قفل کنم که کار از کار گذشته بود اومده بود تو نامه ای که من نوشته بودم که بابا شدنت مبارک خونده بود.اونم انقدر شوکه شده بود باورش نمیشد همش میگفت دوروغ میگی .اخر من اس ام اسی که به خاله زهره و فرشته(اینا یکی از بهترین دوستای و خواهرای دنیای منن) زده بودم که جواب مثبته رو نشون دادم تا باورش شد .بعد کلی ذوق کردیم و رقصیدیم بعد رفتیم خونه مادر جون شام خوردیم.راستی مادر جون برات یه دسته گل و چشمی طلا برات خریده بود.امروز ساعت 2 میخوام برم دکتر ببینم نی نی مون تو چه وضعیتیه.
اینم عکسای دیشب
اینم چشمیه که مادرجونت برات گرفته بود
اینم نامه من به بابا جونت